علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

خسته نباشی

از روزی که علی رو گذاشتم مهد صحبت کردنش خیلی بهتر شده. تو مسافرت هفته قبل به تهران تو راه همش به باباش می گفت بابا هسته نماشی    دیشب خونه دختر خاله افطاری دعوت بودیم. علی همش می اومد سمتم می گفت مامان دوست دارم منم هی دلم غش می رفت  عمه آذر تا آخر هفته جابجا می شن و بر می گردن شهرشون.  ...
23 تير 1392

خان آخر دانشگاه و پایان نامه

بالاخره مراحل تحویل پایان نامه و تسویه حساب با دانشگاه به کمک و یاری بسیاز زیاد عمو اکبر داره به پایان می رسه و مدرک موقت آماده شده. بابایی هم قصد سفر تفریحی قبل از ماه رمضان رو داشت و حالا با مصادف شدن این دو باهم احتمال داره طی روزهای آینده سری به تهران بزنیم. از خدا سفر خوب و خوش و خاطره انگیز برای همه دوستا و فامیلا و همه هم وطنا می خوام.  یه وبلاگی هست که خیلی زیبا سفرنامه نگاری کرده. از این ابعاد به سفر نگاه کردن برام خیلی شیرینه. http://biyataberavim.persianblog.ir/   ...
12 تير 1392

شروع مهد کودک

از اول تیر دارم علی رو می ذارم مهد.  جمعه شب تازه از قائمیه (عروسی دختر خاله ریزه رفته بودیم) برگشته بودیم و خیلی خسته بودیم. از طرف دیگه استرس مهد گذاشتن هم داشتم و خوابم نمی برد. خلاصه طبق قراری که با دایی مهدی  داشتیم ساعت 10 رفتیم مهد و ساعت 12 برگشتیم. این مدت خودم هم موندم تو مهد. خیلی هم خوب جذب شد و همون بدو ورود شروع کرد سرسره بازی و اسب سواری و ... روز دوم سه ساعت گذاشتمش و ناهار هم براش گذاشتم و رفتم سر کار. از روز سوم دیگه بیشتر گذاشتم و مرتب میان وعده و ناهار هم براش گذاشتم. هفته دوم یکم با بدقلقی می ره. و تا می ریم در مهد می گه مامان باهم بریم و تو نرو و این بهونه ها. حالا دیگه از تو خونه که می بینه کیفش رو دارم می ...
12 تير 1392
1